به عنوان یک معلم، من همیشه با دانش آموزانم در مورد اهمیت پذیرش خود صحبت می کنم. برای همه ما بسیار آسان است که فکر کنیم مشکلی با خودمان وجود دارد، در حالی که در واقعیت این نقص های کوچک است که ما را فردی و منحصر به فرد می کند. قدرتمندترین کاری که می توانید انجام دهید این است که به خودتان بگویید با وجود تمام نقص هایتان، خودتان را می پذیرید. اگر به اندازه کافی این کار را انجام دهید، در نهایت شروع به باور آن می کنید. به محض اینکه این اتفاق بیفتد، شما راه زیادی را برای رویارویی با شک و تردید به خود طی کرده اید. از این گذشته، این که چگونه خود را می بینید، بسیار مهم است.
بدتر از همه، احساس میکردم که هیچکس نمیتواند به من در رفع تردیدم کمک کند. هر بار که به کسی میگفتم چه احساسی دارم، آنها آن را کم اهمیت جلوه میدادند: “اوه، تو جوان و زیبا هستی، و فقط باید شکرگزار باشی که سرطان نیست.” مطمئناً منظورشان خوب بود، اما من می خواستم مردم به من گوش دهند و احساس من را درک کنند. از نگاه کردن در آینه امتناع میکردم و اغلب شبها در خواب گریه میکردم و میپرسیدم: «چرا من؟»
همچنین به من کمک می کند که عشق یک شریک حامی را داشته باشم. بعد از طلاق، سالها قرار ملاقات نداشتم. من بیش از حد خودآگاه بودم. اما یک دوست خوب مرا متقاعد کرد که به قرار ملاقات کور بروم. بعد از حدود 2 هفته تصمیم گرفتم ویتیلیگوی خود را به او نشان دهم. به او گفتم که باید چیزی ببیند، سپس شلوارم را در حمام درآوردم و با پاهای برهنه بیرون رفتم. او فقط به من نگاه کرد و گفت: “همین؟” او هیچ مشکلی با قبول من، نقاط و همه چیز نداشت.
قدرت جامعه
چند ماه بعد با پسر 4 ساله ام در زمین بازی بودم. تصمیم گرفته بودم شلوار کاپری بپوشم که ویتیلیگوی من را نشان می داد. کودک دیگری نزد او رفت و از او پرسید که پاهای مادرش چه مشکلی دارد؟ پسرم فقط به او نگاه کرد و به سادگی گفت: «هیچی. فقط خدا او را اینگونه آفریده است.» چند هفته بعد، من با دخترم در تختش در آغوش بودم که او به من گفت: “مامان، من ابرهای تو را دوست دارم.” چند لحظه طول کشید تا متوجه شدم که او به ویتیلیگو من اشاره می کند. این باعث شد متوجه شوم: بچه های من ویتیلیگوی من را ندیدند. تازه مامانشونو دیدند اگر آنها می توانستند بدن، لکه ها و همه چیز مرا بپذیرند، من هم می توانستم.
در سن 26 سالگی تشخیص داده شد که مبتلا به ویتیلیگو هستم. اکنون، 15 سال بعد، به لطف حمایت شریک زندگیم، جامعه ویتیلیگو، و مهمتر از همه، دو فرزندم، می توانم این شرایط را بپذیرم و حتی رشد کنم.