همه کسانی که مشاوره می دادند خوش نیت بودند. دوستان و خانواده واقعاً می خواستند به من کمک کنند. گاهی اوقات پیشنهادات آنها همان چیزی بود که باید بشنوم. در موارد دیگر فقط من را بیشتر گیج می کردند. گهگاه حرف هایشان به درد می خورد.
مشاورانی که با آنها ملاقات کردم به تأیید احساسات من کمک کردند و به من گفتند که دیوانه نیستم. چون انصافاً احساس می کردم دارم عقلم را از دست می دهم. هیچ چیز عادی احساس نمی شد. آنها به من اطمینان دادند که من کاملاً عادی هستم. سپس آنها روند را برای من توضیح دادند و به من گفتند که از تشخیص و احساسات ناشی از آن چه انتظاری دارم. این فوق العاده مفید بود.
من نمیخواستم وقتی مردم توصیههایی میکنند، ناسپاس یا بیادب به نظر برسم، بنابراین فقط گفتم: “متشکرم. من آن را بررسی خواهم کرد.” چیزی که واقعاً میخواستم بگویم این بود، “میدانی چیست؟ من خوبم. من پزشکان فوقالعاده و مراقبتهای فوقالعادهای دارم. لطفاً در این مرحله فقط دوست من باشید.”
این که بتوانم با انجام کاری در مورد این بیماری وحشتناک که کنترلی بر آن ندارم جبران کنم، یک موهبت بوده است. داره من رو شفا میده
چیزی که پس از تشخیص بیشتر از هر چیزی به آن نیاز داشتم حمایت، عشق و اطمینان خاطر بود که بهترین مراقبت های موجود را دریافت می کنم. شنیدن این جمله برای من بسیار معنی داشت: “دایان، تو می توانی این کار را انجام دهی. تو به اندازه کافی قوی هستی.”
من به حمایت، اطمینان و مشاوره نیاز داشتم. در حالی که توصیه های زیادی دریافت کردم، همه آنها مفید نبودند.
آزمایشات نشان داد که من یک جهش EGFR دارم که خوشبختانه با داروهای هدفمند قابل درمان است. من از تیم انکولوژیست و مراقبت خود بسیار سپاسگزارم. به لطف آنها، امروز از احساسی که به سختی می توانم راه بروم به یک زندگی کاملاً عادی رسیدم.
خوشبختانه، یک مطب انکولوژی در همان ساختمان جراح ارتوپد من بود. همان لحظه مرا دیدند. من غرق شده بودم و به سختی می توانستم حرف بزنم زیرا به شدت گریه می کردم. پرستاری که علائم حیاتی مرا گرفت به آرامی مرا دلداری داد و گفت: ما اینجا معجزه می بینیم. بلافاصله احساس آرامش کردم و هرگز آن لحظه را فراموش نمی کنم.